ما جدی گرفته نمیشدیم، چون قاطعیت نداشتیم!
همیشه دیگرانی قاطعانه میخهاشان را در دل آدمهایی که دوستشان داشتیم، کوبیدهبودند و ما وسط هوا و زمینِ دلِ آدمها معطل میماندیم، نه اینکه دوست داشته نشویم؛ نه! ما جدی گرفته نمیشدیم.
مشکل از ما بود، از ما که قاطعانه رفتار نمیکردیم، که زود کوتاه میآمدیم، زود بر میگشتیم، زود میبخشیدیم و زود یادمان میرفت. ما آدمهای تطبیقپذیری بودیم و مطابقِ میلِ دیگرانی که دوستشان داشتیم رفتار میکردیم، ما آدمهای خودخواه و خودمحوری نبودیم و بیش از گفتهها و خواستههای خودمان، شخصیت و احساسات آدمها را در نظر میگرفتیم و کمتر روی حرفها و خواستههامان پافشاری میکردیم.
همیشه جای درستی قرار نمیگرفتیم، یا اگر جای درستی هم بودیم، با تردیدها و بچهبازیهامان، خرابش میکردیم.
- آدمهای قاطع، حتی به غلط، دوستداشتنیترند ...
ما قاطعیت نداشتیم و این بزرگترین مسئله بود.
که اگر قاطع بودیم، قاطعانه دوست داشته میشدیم، که اگر جدی بودیم، جدی گرفته میشدیم...
نرگس صرافیان طوفان