گمان کردم که تنهایی
عظیم،
همچون مهی غلیظ
که تمام کوهستان را در بَر گرفته،
در من به پیش میرود،
چون به خود آمدم امّا
اِنزوایم را
تاریکیِ سیّال پیش روندهای دیدم
در یک شب ناتمام